11:14

هر چه باید اتفاق می افتد

11:14

هر چه باید اتفاق می افتد

۱۵۲.

دختری که میگفتم امروز داشت با یه پسر دیگه میگشت

امیدوارم داداشش باشه

 

یکی از دوستام بهم گفت که دوست پسر داره

 

خدایا خودت کمکم کن

۱۵۱.

میترسم خودمو بزنم به خنگی ...خنگی چپه کنه

--

۱۵۰.

 فقط عشق

 اما فکر نمیکنم دوسم داشته باشه

 حسابی تابلو ام

 خیلی تابلو ام

دیروز هم اینطور بودم

 فقط میخندید

 خیلی مسخرم؟

 

 

۱۴۹.

دلم تنگ شده براش ....

اما وقتی دیدمش با بیتفاوتی جواب سلامشو میدم

انگار نه انگار که برای دیدنش لحظه شماری میکردم

انگار نه انگار که ...دوستش دارم انگار نه انگار  که ..

جواب سلامشو با سر میدم و رد میشم ............

با بی تفاوتی دوباره در رویاهای خودم غرق میشم

رویاهایی که   خیلی دورن از من شاید هم  نزدیک

سعی میکنم  خودمو گم نکنم اما میدونم نمیتونم

 از کنارش رد میشم و منو با رویاهام تنها میگذاره

رویاهایی که میدونم هیچوقت بهشون نمیرسم..

پشت ابر های خیال میخندیم با هم   ؛ دوتاییمون

روبروم ایستاده و نمیخواد هیچ وقت نره :هیچوقت

اما میدونم  میدونم که یا منو نمیخواد یا قراره بره

اما اینبار من میرم و تمام ارزوهامو  تنها میگذارم

 

 

۱۴۸.

حساس شدم به اسمش

هر جا اسمشو میبینم بدون اینکه حتی فکر کنم کیلیک میکنم

 و بعد به خودم میگم نه! این نیست

نپرسین اسمش چیه ~

مثل بچه ها عاشق شدم بچه های کوچک یا نوعاشقا

اما میدونین عشق  پر دردسر ؛ پدر ادمو در میاره ؛ ادمو از کارش پشیمون میکنه؛ ادمو از زندگی سیر میکنه ؛ ادمو به بد تر از مرگ دچار میکنه ( انتظار و....) ؛ و کلی درد وبلای دیگه

اما میدونین چیه؟   قشنگه ....

--

هیچ وقت به خودم امید نمیدم که بهش میرسم

چون میدونم که نمیرسم ....

---

هنوز اد نشدم

بیشترین جمله ای که فعلا ازش میترسم :

(( من به شما به چشم یه دوست نگاه میکردم ))

برای اینکه اینو نشنوم هر کاری انجام میدم ( البته نه هر کاری ! )

پس چیزی که فکر میکنم میخواد باشم میشم

یه دوست خوب

 

۱۴۷.

((مجنون نشسته چت کنه با لیلی ))....

ایدیمو زور زورکی دادم بهش !

اما هنوز اد  نکرده بیشتر از یه هفته گذشته

حتما وقت نداشتن !!!

۱۴۶.

امروز جمعست

یه روز دیگه که بدون اینکه دختری رو که دوسش دارم ببینم سپری خواهد شد

من که بعد دو روز دلم تنگ میشه براش چطور میخوام بگذارم برم رو نمیدونم

اما این واقعیت که فقط ممکنه دوستم نداشته باشه عذابم میده

چرا وقتی نمیتونم با واقعیت روبرو بشم ازش فرار میکنم ؟

مگه چه چیزی هست که ازش بترسم ؟

چی باقی مونده برام؟

هیچی

ارامش بعد ازطوفان

انگار منتظر یه ظوفان بزرگترم خیلی مخرب تر

شاید هم یه بارون لطیف که ارامش میده به کویر دلم

نمیدونم زمان با خودش چه چیز برام خواهد اورد اما اگه به سابقش نگاه کنیم ممکنه هیچ هم چیز های خوبی نباشن ...

امیدم به خداست خودش کارامو درست کنه  و برام چیزای خوب بیاره همین