دلم تنگ شده براش ....
اما وقتی دیدمش با بیتفاوتی جواب سلامشو میدم
انگار نه انگار که برای دیدنش لحظه شماری میکردم
انگار نه انگار که ...دوستش دارم انگار نه انگار که ..
جواب سلامشو با سر میدم و رد میشم ............
با بی تفاوتی دوباره در رویاهای خودم غرق میشم
رویاهایی که خیلی دورن از من شاید هم نزدیک
سعی میکنم خودمو گم نکنم اما میدونم نمیتونم
از کنارش رد میشم و منو با رویاهام تنها میگذاره
رویاهایی که میدونم هیچوقت بهشون نمیرسم..
پشت ابر های خیال میخندیم با هم ؛ دوتاییمون
روبروم ایستاده و نمیخواد هیچ وقت نره :هیچوقت
اما میدونم میدونم که یا منو نمیخواد یا قراره بره
اما اینبار من میرم و تمام ارزوهامو تنها میگذارم
آخه اینطوری نمیشه که...
چرا؟
خیلی تلخه! دوسش ندارم!
ویترول++