((سقوط ازاد به سمت زندگی ...))
تو راهروهای خلوت و سرد قدم میزنم
گاهی به عشق نگاهی میکنم و رد میشم
توی عمق تارکی غرق میشم
جایی که نوری نیست تا بشه باهاش زندگی کرد
عشق هم خواهد رفت ومن خواهم موند و این راهروها و نگاه پر از حسرتی که تمنای وجود عشق را دارد
میدونم اما کاری از ذستم بر نمیاد...
چرا ماها باید انقد به عشق محتاج باشیم؟ ها؟ منم خستم . . .خیلی ولی به روی خودم . . . نمیارم
نمیدونم ...یهجور نیازه دیگه حتما
صلام.!
برای عشق...هیچ وقت...هیچ وقت نباید التماس کرد...!!
موافقم
عشق همین جاست تو کجایی؟!!
سلام. من آپم!!!
منم اینجام
شاید عشق داره دنبال ما می گرده ما تو تاریکی گم شدیم نمی تونه پیدا کنه
شاید
لینکت رو گذاشتم..
لطفاْ توی بلاگرد پینگ کن که بفهمم
ادرس وبلاگ شما چی بود ؟
ممنون از لینک
آهنگ بلاگت خداست!!!
تمنا؟
نه
تمنا نکن عشق
بذار خودش بیاد!!!!!
باشه !
عشقی که با التماس بیاد...
نمیتونم اظهار نظر کنم...
ولی اینکه گاهی نگاهی بهش بکنیم ولی رد بشم...
بدونیم چیه . ولی نریم که بیشتر بدونیم...
خوبه فکر کنم.
یعنی تا حالا که خوب بوده!
کجاش خوب بوده ؟!
کاری از ما نمی آد زاری بکن
بکن یا نکن ؟
راست میگی !
راست میگم