11:14

هر چه باید اتفاق می افتد

11:14

هر چه باید اتفاق می افتد

۱۰۳.

نور

صدا

بو

غبار

دود

توهم

 شاید صدایی اشنا مرا صدا میزند

شاید صدایی اشنا مرا صدا میزند و من نمیشنوم

صدای خنده از گذشته دور

صدای گریه

 تصور صدای گربه در حال میو میو

تصور سگی که دم تکان میدهد

بازی های بچگی قایم باشک / گرگم به هوا /

تصور زمین صاف و خوشبخت

تصور توپی که قل میخورد و تمام گذشته را به اینده می اورد

تصور توپی که ترکید

گفتند : تو دیگه بزرگ شدی

تصور خودم که با دست هایم دو گوش خود را پوشانده ام

صدای خنده بزرگتر میشود

پسری که جلویم ایستاده بود

روی نیمکت نشسته ام

گفتم:  به من زنگ میزنی ؟

به من چه از انچه که پسر میگوید

اما نباید متوجه شود که به او گوش نمیکنم

اینه؟

تعجب!

من

تنها و احساسی که معلوم نیست خنده است یا گریه حتی اگر بیاید هم شاید معلوم نشود

و شروع شد

نگاه های جوینده

جوینده عیب . شخصیت .ترس.و هر انچه که به من اسیب برساند

شاید هم منتظر عکس العمل من

شاید بهتر از خودم من را میشناسد مگر تمام تلاشم همین نبوده ؟

نه

وای که بزرگترین نقطه قوتم چه ساده به بزرگترین نقطه ضعف من تبدیل شد

چه ساده

محو نمیشود همانجا ایستاده و به من نگاه میکند

شاید باید عادت کنم و شاید او باید به من عادت کند

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
~سحر~ یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:50 ق.ظ http://Saharam.Blogsky.com

چقدر از عادت می ترسم...

واقعا وحشتناکه

شقایق یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:41 ق.ظ http://dardehentezar.persianblog.com/

سلام....شاد و عاشق باشی هم میتونه آرزوی خوبی باشه و اگه خوب از کار در بیاد بهترین آرزو میشه....کاش هیچ وقت عادت نشم....

اما اگه ؟؟؟؟/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد