نور
صدا
بو
غبار
دود
توهم
شاید صدایی اشنا مرا صدا میزند
شاید صدایی اشنا مرا صدا میزند و من نمیشنوم
صدای خنده از گذشته دور
صدای گریه
تصور صدای گربه در حال میو میو
تصور سگی که دم تکان میدهد
بازی های بچگی قایم باشک / گرگم به هوا /
تصور زمین صاف و خوشبخت
تصور توپی که قل میخورد و تمام گذشته را به اینده می اورد
تصور توپی که ترکید
گفتند : تو دیگه بزرگ شدی
تصور خودم که با دست هایم دو گوش خود را پوشانده ام
صدای خنده بزرگتر میشود
پسری که جلویم ایستاده بود
روی نیمکت نشسته ام
گفتم: به من زنگ میزنی ؟
به من چه از انچه که پسر میگوید
اما نباید متوجه شود که به او گوش نمیکنم
اینه؟
تعجب!
من
تنها و احساسی که معلوم نیست خنده است یا گریه حتی اگر بیاید هم شاید معلوم نشود
و شروع شد
نگاه های جوینده
جوینده عیب . شخصیت .ترس.و هر انچه که به من اسیب برساند
شاید هم منتظر عکس العمل من
شاید بهتر از خودم من را میشناسد مگر تمام تلاشم همین نبوده ؟
نه
وای که بزرگترین نقطه قوتم چه ساده به بزرگترین نقطه ضعف من تبدیل شد
چه ساده
محو نمیشود همانجا ایستاده و به من نگاه میکند
شاید باید عادت کنم و شاید او باید به من عادت کند
چقدر از عادت می ترسم...
واقعا وحشتناکه
سلام....شاد و عاشق باشی هم میتونه آرزوی خوبی باشه و اگه خوب از کار در بیاد بهترین آرزو میشه....کاش هیچ وقت عادت نشم....
اما اگه ؟؟؟؟/