خورشید خودش را پشت ابر جا میدهد هیکل بزرگ وچاقش را
ولی نورش اتاقم را روشن میکند
هیچ پرنده ای دیده نمیشود
وقتی به دیوار سفید نگاه میکنم لکه هایی میبینم که به اطراف حرکت میکنند
اتاقم ساکت است ؛ کاری ندارد انجام بدهد اتاقم انگار امروز هم غمگین است
اسمان را ابر پوشانده و دلم را غم حتی بیشتر از ابر های اسمان .....
سر درد دارد شروع میشود .
نفس ؛ عرق ؛
سردرم بیشتر شد
و سوال ها.....
چه امید ها و ارزوهایی داشتم ! چه خواب و خیال هایی
و اکنون چه ماند؟
من
اینجا
تنها
سلام.خوبین؟ مرسی که هر از گاهی اونورا سر میزنید....خیلی تشبیه قشنگی بود..مخصوصا اولش که در مورد خورشید بود...
موفق باشید و شاد
میخوای یه تشبیه هم راجب کروکدیل بنویسم؟